![قای گرانت گفتن، ما وقتی فکر میکنیم و صحبت میکنیم، غالبا در ذهنیت خودمان، در سه حرفه متمایز قرار میگیریم: مُبلغین (preachers)، مدعیها (prosecutors) و سیاستمداران (politicians). ما وقتی در نقش مُبلغ قرارمیگیریم که قدرت نامعقول اعتقادات ما را وادار میکند تا دیگران را به سمت پذیرش و قبول کردن طرز فکر خود سوق بدهیم. در جایگاه مدعی، هدف اصلی ما بیاعتباری و حمله به دیگر افراد خواهد بود و در نهایت درجایگاه سیاستمدار، وقتی میخواهیم در یک گروه، اجتماع یا به تعبیر نویسنده حوزه انتخابی، مقبولیت به دست بیاریم و جلب رضایت کنیم. اما وجه اشتراک این سه مدلذهنی این است که تصور میکنیم دانستههای ما غیرقابل خطاست و هیچ فردی، احتمالا نمیتواند چیزی فراتر از این دانستهها به ما بیاموزد. خودمان را در زندان ذهن یا اعتقادات حبس کردیم، ما به خودمان اجازه یادگیری نمیدهیم و یا اجازه به روزکردن باورهای موجود را نمیدهیم. و تبدیل کردن فکر دیگران به طرز فکر و دیدگاه خودمان را وظیفه میدانیم، چرا که قطعا ما حق داریم. زندان ذهنی میتواند در هر سطح از دانش یا تجربه برای هر کسی اتفاق بیفتد و در واقع بعضی اوقات هوش نیز به عنوان یک نقطه ضعف عمل میکند، چراکه افرادی که ضریب هوشی بالایی دارند بیشترین مشکل را در به روزرسانی عقاید خود دارند. ممکن است فکر کنید همه اعتقادات شما درست است (که البته در غیر این صورت آنها را نگه نمیداشتید)، اما در اینکه برخی از آنها (احتمالا بسیاری از آنها) نادرست یا بیش از حد ساده هستند شکی نیست، اگر ذهن شما بسته باقی بماند، هرگز نخواهید فهمید که کدام یک از این باورها نیاز به بروزرسانی دارد. بنابراین یک سوال مهم میپرسن که “اگر بیشتر ما از میزان ناآگاهیمان مطلع نیستیم، چطور میتوانیم بر مقاومت خود در برابر تغییر غلبه کنیم . . . ؟! آقای گرانت میگن، اولین قدم این است که خودتان را از تعصبات (به تعبیر خودشان Specific beliefs) جدا کنید. اگر باورهای خود را با تعصب ثابت کنید، در مقابل شواهد جدید یا استدلال بهتر، احتمال تغییر عقیده شما بسیار کمتر خواهدبود.
توصیه آقای گرانت انعطاف پذیری ذهنی است. ایشون میگن، به این واقعیت افتخار کنید که مایلید نظر خود را تغییر دهید و اعتقادات خود را به روز کنید. برای دستیابی به این هدف هم شما باید تمام اعتقادات خود را به صورت فرضیههای موقت در نظر بگیرید و در جهت رد شدن این فرضیات هیچ مقاومتی از خود نشان ندهید. با این رویکرد، شما ذهنیت ایدهآل برای رشد و یادگیری شخصی را کشف خواهید کرد، نه به صورت مُبلغ، مدعی یا سیاستمدار، بلکه به عنوان یک دانشمند. اما این دانشمند یک نگرانی اساسی دارد: حقیقت. فردی که یک ذهنیت علمی را در پیش میگیرد به همان اندازه انگیزه خواهد داشت که اعتقادات خود را مانند اعتقادات دیگران به چالش بکشد، فرضیهها را در برابر شواهد آزمایش کند و اعتقادات خود را به طور مداوم در این روند بهروز کند. البته ذهنیت علمی، لزوما توسط دانشمندان اتخاذ نشده است، بلکه بیشتر یک ذهنیت ایدهآل است که برای دستیابی به دانش، اصول علم را دنبال میکند و با به دستآوردن شواهد به طور مداوم بهروز میشود.
در ادامه آقای گرانت درباره دو سندروم صحبت میکند، در اولین سندروم، افراد تصور بسیار خوبی از خودشان دارند، به طوری که اعتمادبهنفس آنها بیش از توانایی آنها است (Armchair quarterback syndrome). در دومین سندروم، افراد کمتر از شایستگی واقعی خودشان اعتماد به نفس دارند (Imposter syndrome). ایشان عنوان میکند در تئوری، اعتماد به نفس و شایستگی دست به دست هم میدهند و به نوعی با هم رشد میکنند، اما در عمل از یکدیگر فاصله میگیرند. و از اثر دانینگ کروگر (Dunning–Kruger Effect) و مثالهای مختلف برای توضیح این مسئله استفاده میکند. و میگن اساسا درک غلطی از مسئله فروتنی و اعتمادبهنفس وجود دارد. و مثلا برای افراد IS، مسئله اعتمادبهنفس پایین نیست و ریشه لاتین اصطلاح فروتنی (Humility) یعنی تشخیص نقض و خطا بودن، درحالی که ایدهآل این است که فرد به توانایی خود ایمان داشته باشد اما دارای ذهنی جستجوگر باشد و انعطاف کافی برای پیداکردن و پذیرش اشتباه را هم در خود حفظ کند.
مسئله از جایی شروع میشود که ما میخواهیم بدانیم در پاسخ به یک سوال ما چقدر از سایرین کمتر یا بیشتر میدانیم؟! و یکی از مشکلات افراد AQBS این است که سکوت را راه بازاندیشی میدانند و از طرفی دلیلی برای جستجو درباره خلا دانش خود ندارند و کمترین سرمایهگذاری را بر روی مربیگری یا خودسازی میکنند. عمق فاجعه آنجاست که افراد AQBS علاوه بر مشکل در شناخت خود و سرمایهگذاری بر یادگیری خود، در شناسایی شایستگیهای دیگران و بازخوردهی به آنان هم در اشتباه هستند. و اینها از دو مشکل نشات میگیرند: اول *کمبود مهارت فراشناخت (Metacognitive skill) و دوم *توانایی فکر کردن درباره مدلهای ذهنی و نحوه فکر کردن خودمان. راهکار آقای گرانت تمرکز بر مهارتهای یادگیری است، اینکه به توانایی یادگیری خود بیشتر از دانش خود اعتماد داشته باشید. و علامت این نوع تفکر را این پرسش میدانند که، از هر شخصی که ملاقات میکنم، چه چیزی یادگرفتم . .؟!
گرانت در قسمت بعد از لذت اشتباهات صحبت میکند. به این صورت که اشتباهات را به عنوان یک اتفاق خوب در نظر بگیرید برای یادگیری یک چیز جدید. در اینجا به یک دیکتاتور کوچک درونی اشاره میکند، این دیکتاتور زمانی فعال میشود که جریان ورود/خروج اطلاعات شروع میشود، خصوصا اطلاعات تهدیدآمیز. وقتی کسی به دانستههای عمیق ما حمله میکند، این دیکتاتور با تزریق اطلاعات عمدتا غلط و دلگرمکننده در ذهن ما شروع به فعالیت میکند، تا به تصور شخصی ما، از ما محافظت کند. در اینجا ما مجددا تبدیل به مُبلغ یا مدعی خواهیم شد و با این استدلال که کاملا در تشخص نقاط ضعف ماهر هستیم، روشنفکران را محکوم به جهل میکنیم. نهایتا میگوید باید برای جلوگیری از این، هویت خودمان را از باورهایمان جدا کنیم. ارزشها و قضاوتها را انعطافپذیر کنیم، و به طور فعال دنبال اشتباهات باشیم. به طور کلی از بیان نظر اشتباه نهراسیم، نظرات زمان حال و گذشته را از هم جدا کنیم و هویت خودمان را همان نظراتمان ندانیم.
در این کتاب آقای گرانت از تعصبها هم صحبت میکند. و تاکید میکند که تعصبات باعث کاهش دامنه دیدگاه میشوند. با مقاومت دربرابر انگیزهها به سمت ساده انگاشتن مسائل شما را سوق میدهند. و تاکید میشود پیچیدگی را به عنوان نشانهای از اعتبار اطلاعات در نظر بگیرید. گرانت به یادگیری پرسش هم میپردازد. این که یادبگیرید سوالاتی بپرسید که یک پاسخ نداشته باشد. و سه مرحله اساسی برای اندیشه و تفکر انتقادی پیشنهاد میدهد: به جای استفاده از اطلاعات آنها را پالایش کنید، رتبه و محبوبیت دلیلی برای قابلیت اطمینان نیست و فرستنده اطلاعات عمدتا منبع آن نیست. بازاندیشی را فراتر از یک فرایند فردی که نوعی سازماندهی معرفی میکند. و فرهنگ را موثر بر نوع بازاندیشی تشریح میکند. چندین سوال را برای پالایش اطلاعات معرفی میکند و تمرکز بر نتایج را بر نوع پالایش و یادگیری کوتاه مدت موثر میداند اما دربلند مدت آن را مانعی برای یادگیری تفسیر میکند.](https://danialzandi.com/wp-content/uploads/2024/02/imag4es.jpg)
دوباره فکر کن (آدام گرانت)
![قای گرانت گفتن، ما وقتی فکر میکنیم و صحبت میکنیم، غالبا در ذهنیت خودمان، در سه حرفه متمایز قرار میگیریم: مُبلغین (preachers)، مدعیها (prosecutors) و سیاستمداران (politicians). ما وقتی در نقش مُبلغ قرارمیگیریم که قدرت نامعقول اعتقادات ما را وادار میکند تا دیگران را به سمت پذیرش و قبول کردن طرز فکر خود سوق بدهیم. در جایگاه مدعی، هدف اصلی ما بیاعتباری و حمله به دیگر افراد خواهد بود و در نهایت درجایگاه سیاستمدار، وقتی میخواهیم در یک گروه، اجتماع یا به تعبیر نویسنده حوزه انتخابی، مقبولیت به دست بیاریم و جلب رضایت کنیم. اما وجه اشتراک این سه مدلذهنی این است که تصور میکنیم دانستههای ما غیرقابل خطاست و هیچ فردی، احتمالا نمیتواند چیزی فراتر از این دانستهها به ما بیاموزد. خودمان را در زندان ذهن یا اعتقادات حبس کردیم، ما به خودمان اجازه یادگیری نمیدهیم و یا اجازه به روزکردن باورهای موجود را نمیدهیم. و تبدیل کردن فکر دیگران به طرز فکر و دیدگاه خودمان را وظیفه میدانیم، چرا که قطعا ما حق داریم. زندان ذهنی میتواند در هر سطح از دانش یا تجربه برای هر کسی اتفاق بیفتد و در واقع بعضی اوقات هوش نیز به عنوان یک نقطه ضعف عمل میکند، چراکه افرادی که ضریب هوشی بالایی دارند بیشترین مشکل را در به روزرسانی عقاید خود دارند. ممکن است فکر کنید همه اعتقادات شما درست است (که البته در غیر این صورت آنها را نگه نمیداشتید)، اما در اینکه برخی از آنها (احتمالا بسیاری از آنها) نادرست یا بیش از حد ساده هستند شکی نیست، اگر ذهن شما بسته باقی بماند، هرگز نخواهید فهمید که کدام یک از این باورها نیاز به بروزرسانی دارد. بنابراین یک سوال مهم میپرسن که “اگر بیشتر ما از میزان ناآگاهیمان مطلع نیستیم، چطور میتوانیم بر مقاومت خود در برابر تغییر غلبه کنیم . . . ؟! آقای گرانت میگن، اولین قدم این است که خودتان را از تعصبات (به تعبیر خودشان Specific beliefs) جدا کنید. اگر باورهای خود را با تعصب ثابت کنید، در مقابل شواهد جدید یا استدلال بهتر، احتمال تغییر عقیده شما بسیار کمتر خواهدبود.
توصیه آقای گرانت انعطاف پذیری ذهنی است. ایشون میگن، به این واقعیت افتخار کنید که مایلید نظر خود را تغییر دهید و اعتقادات خود را به روز کنید. برای دستیابی به این هدف هم شما باید تمام اعتقادات خود را به صورت فرضیههای موقت در نظر بگیرید و در جهت رد شدن این فرضیات هیچ مقاومتی از خود نشان ندهید. با این رویکرد، شما ذهنیت ایدهآل برای رشد و یادگیری شخصی را کشف خواهید کرد، نه به صورت مُبلغ، مدعی یا سیاستمدار، بلکه به عنوان یک دانشمند. اما این دانشمند یک نگرانی اساسی دارد: حقیقت. فردی که یک ذهنیت علمی را در پیش میگیرد به همان اندازه انگیزه خواهد داشت که اعتقادات خود را مانند اعتقادات دیگران به چالش بکشد، فرضیهها را در برابر شواهد آزمایش کند و اعتقادات خود را به طور مداوم در این روند بهروز کند. البته ذهنیت علمی، لزوما توسط دانشمندان اتخاذ نشده است، بلکه بیشتر یک ذهنیت ایدهآل است که برای دستیابی به دانش، اصول علم را دنبال میکند و با به دستآوردن شواهد به طور مداوم بهروز میشود.
در ادامه آقای گرانت درباره دو سندروم صحبت میکند، در اولین سندروم، افراد تصور بسیار خوبی از خودشان دارند، به طوری که اعتمادبهنفس آنها بیش از توانایی آنها است (Armchair quarterback syndrome). در دومین سندروم، افراد کمتر از شایستگی واقعی خودشان اعتماد به نفس دارند (Imposter syndrome). ایشان عنوان میکند در تئوری، اعتماد به نفس و شایستگی دست به دست هم میدهند و به نوعی با هم رشد میکنند، اما در عمل از یکدیگر فاصله میگیرند. و از اثر دانینگ کروگر (Dunning–Kruger Effect) و مثالهای مختلف برای توضیح این مسئله استفاده میکند. و میگن اساسا درک غلطی از مسئله فروتنی و اعتمادبهنفس وجود دارد. و مثلا برای افراد IS، مسئله اعتمادبهنفس پایین نیست و ریشه لاتین اصطلاح فروتنی (Humility) یعنی تشخیص نقض و خطا بودن، درحالی که ایدهآل این است که فرد به توانایی خود ایمان داشته باشد اما دارای ذهنی جستجوگر باشد و انعطاف کافی برای پیداکردن و پذیرش اشتباه را هم در خود حفظ کند.
مسئله از جایی شروع میشود که ما میخواهیم بدانیم در پاسخ به یک سوال ما چقدر از سایرین کمتر یا بیشتر میدانیم؟! و یکی از مشکلات افراد AQBS این است که سکوت را راه بازاندیشی میدانند و از طرفی دلیلی برای جستجو درباره خلا دانش خود ندارند و کمترین سرمایهگذاری را بر روی مربیگری یا خودسازی میکنند. عمق فاجعه آنجاست که افراد AQBS علاوه بر مشکل در شناخت خود و سرمایهگذاری بر یادگیری خود، در شناسایی شایستگیهای دیگران و بازخوردهی به آنان هم در اشتباه هستند. و اینها از دو مشکل نشات میگیرند: اول *کمبود مهارت فراشناخت (Metacognitive skill) و دوم *توانایی فکر کردن درباره مدلهای ذهنی و نحوه فکر کردن خودمان. راهکار آقای گرانت تمرکز بر مهارتهای یادگیری است، اینکه به توانایی یادگیری خود بیشتر از دانش خود اعتماد داشته باشید. و علامت این نوع تفکر را این پرسش میدانند که، از هر شخصی که ملاقات میکنم، چه چیزی یادگرفتم . .؟!
گرانت در قسمت بعد از لذت اشتباهات صحبت میکند. به این صورت که اشتباهات را به عنوان یک اتفاق خوب در نظر بگیرید برای یادگیری یک چیز جدید. در اینجا به یک دیکتاتور کوچک درونی اشاره میکند، این دیکتاتور زمانی فعال میشود که جریان ورود/خروج اطلاعات شروع میشود، خصوصا اطلاعات تهدیدآمیز. وقتی کسی به دانستههای عمیق ما حمله میکند، این دیکتاتور با تزریق اطلاعات عمدتا غلط و دلگرمکننده در ذهن ما شروع به فعالیت میکند، تا به تصور شخصی ما، از ما محافظت کند. در اینجا ما مجددا تبدیل به مُبلغ یا مدعی خواهیم شد و با این استدلال که کاملا در تشخص نقاط ضعف ماهر هستیم، روشنفکران را محکوم به جهل میکنیم. نهایتا میگوید باید برای جلوگیری از این، هویت خودمان را از باورهایمان جدا کنیم. ارزشها و قضاوتها را انعطافپذیر کنیم، و به طور فعال دنبال اشتباهات باشیم. به طور کلی از بیان نظر اشتباه نهراسیم، نظرات زمان حال و گذشته را از هم جدا کنیم و هویت خودمان را همان نظراتمان ندانیم.
در این کتاب آقای گرانت از تعصبها هم صحبت میکند. و تاکید میکند که تعصبات باعث کاهش دامنه دیدگاه میشوند. با مقاومت دربرابر انگیزهها به سمت ساده انگاشتن مسائل شما را سوق میدهند. و تاکید میشود پیچیدگی را به عنوان نشانهای از اعتبار اطلاعات در نظر بگیرید. گرانت به یادگیری پرسش هم میپردازد. این که یادبگیرید سوالاتی بپرسید که یک پاسخ نداشته باشد. و سه مرحله اساسی برای اندیشه و تفکر انتقادی پیشنهاد میدهد: به جای استفاده از اطلاعات آنها را پالایش کنید، رتبه و محبوبیت دلیلی برای قابلیت اطمینان نیست و فرستنده اطلاعات عمدتا منبع آن نیست. بازاندیشی را فراتر از یک فرایند فردی که نوعی سازماندهی معرفی میکند. و فرهنگ را موثر بر نوع بازاندیشی تشریح میکند. چندین سوال را برای پالایش اطلاعات معرفی میکند و تمرکز بر نتایج را بر نوع پالایش و یادگیری کوتاه مدت موثر میداند اما دربلند مدت آن را مانعی برای یادگیری تفسیر میکند.](https://danialzandi.com/wp-content/uploads/2024/02/imag4es.jpg)
من دانیال زندی هستم و در حوزه توسعه سازمان و توسعه فردی فعالیت می کنم. امیداورام حالا که گذرتان به نویسههای من افتاده، مطالب موجود برایتان مفید باشد؛ اگر فکر میکنید من میتوانم به شما کمک کنم، میتوانید با من تماس بگیرید.